در تلخی این عشق تو را می جویم
در تلخی تکرار سکوتم, صدایت را
در بازی احساس دو چشمان تری
در زمزمه درد تو را می جویم
می گردم اگر یافتمت ماه منی
می جویم اگر سیرز هر عشوه هر بازی شدم سهم منی
ای دل که تو تنها شده ای
افسون دو چشمان و نگاهش شده ای
می گیرم از او عشق اگر من را خواست
می سوزم اگر شمع شود من پروانه
بر گرد حضورش چو دریا باشم
طوفان شوم از گردش هر بیگانه
تا گفت کلامی از من
خاموش کنم هر که در آ ن ویرانه
ای کاش که من یار تو بودم ای کاش
ای کاش که در زمزمه هایت ما را
می دانی اگر ماه شوی صبحی نیست
از فیض حضورت آسمان مهتابی ست
وز عشق تودر هیچ شبی خوابی نیست
تا روی تو در ذهن من است
چشم ندارم
جزروی تو در من هیچ کس لایق دیدن هم نیست
در تلخی این عشق تورا می جویم
تا شربتی از یافتن ات را نوشم
1/4/1385
احمد ملائی